دل نگار

تو دلم خیلی چیزاست که به هیچ کس نمی تونم بگم حتی تو !!!

دل نگار

تو دلم خیلی چیزاست که به هیچ کس نمی تونم بگم حتی تو !!!

رفیق

اگر میشدرفیقی یافت می گفتم ، تمام دردهایم را

ومی گفتم که اینجا ابرها پیوسته میبارند

اشکی نیست دیگر همه خون در گلو دارند

در اینجا هرکسی با کوله باری از شرارتهای خاموشش کمین دارد

وشاید کژدمی را در کنار سفره خود همنشین دارد

که دیگر باد را هم

توانای گذر زین دخمه های سردو تاریک وحراس انگیز نیست

براستی باعث این روزگاران ملال انگیز کیست

اگر میشد رفیقی یافت میگفتم

ومی گفتم که در اینجا نسیب مردمان پیوسته تاریکیست

وروزیشان دگر جز آه سوزان نیست

وسخت است این که ما باور کنیم

عشق نیست ، ماه نیست

دگر حتی صدای خس خس یک آه نیست

اگر میشد رفیقی یافت میگفتم

                                                   م.مهتاب

                                                       ۱۳۸۳   

 

مردان قبلیه سرخ پوست از رییس جدید می پرسن: «آیا زمستان سختی در پیش است؟»

 

رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت، جواب میده «برید هیزم تهیه کنید» بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: «آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟»

پاسخ: «اینطور به نظر میاد»، پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند و برای اینکه مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «شما نظر قبلی تون رو تایید می کنید؟»

پاسخ: «صد در صد»، رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر صرف کنند. بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه؟»

پاسخ: بگذار اینطوری بگم؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر!!!

رییس: «از کجا می دونید؟»

پاسخ: «چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن.»